يكي گفت: يوسف امامزاده اي بود كه در بصره رفت بالاي منار و شغال خوردش!
ديگري گفت: اولا امام زاده نبود و پيفمبر بود! ثانيا بصره نبود و كنعان بود ثالثا بالاي منار نبود و ته چاه بود رابعا خودش نرفت و بزور انداختندش خامسا شغال نبود و گرگ بود سادسا اصلا نخوردش!
حالا شده حكايت ازدواج عمر با ام كلثوم!! او هرگز نتوانست از ام كلثوم كام برگيرد و مرد! زيرا قصد غصب او را داشت و بزور با تهديد علي به شهادت دروغ عليه او وارد ماجرا شد و عباس وساطت كرد و سرپرستي ام كلثوم را گرفت و به تزويج عمر دراورد تا شر او بخوابد. اما خدا مهلتش نداد و بلافاصله پس از مرگش بدست يك از خدا بي خبر سوسياليست بنام ابولولو ، حضرت علي دخترش را به خانه بازگرداند. در حالي كه اگر كام گرفته بود بايستي عده وفات را در خانه شوي مي گذراند.